هیچ...

کاش نویسنده بودم و برای قصه ناتموم همه آدم های ته ذهنم، پایان خوشی می نوشتم. هرچی قصه ناتموم هست امشب هجوم آورده به ذهنم؛ اون زنی که تو گاراژ کربلا برادرش رو گم کرده بود و اشک می ریخت چی شد؟ زنی که روی تخت بیمارستان بغض داشت و بچه هاش سقط میشدن و همسرش به ملاقاتش نمیومد؟ اون پسربچه دستفروش تو مترو که بهم قول داد درسشو خوب بخونه؟ این مرد مستاصل که نای ایستادن نداشت و با هربار باز شدن در آی.سی.یو خیز برمیداشت که حضورشو به زنش اعلام کنه؟ کاش میشد به قصه آدم های ته ذهنم سرک بکشم، کاش ته همه قصه ها خوب میشد...

۰ نظر
زی زی

تسمع کلامی و تَرُّدُ سلامی...

تازه از گرد راه رسیده بودم کربلا. خسته و مریض. تو موج جمعیت سرمو بالا آوردم، روبروی در باب السلام بودم. قرآن قبل از اذان مغرب رو می خوندن. رسیده بود به آیه ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ...

و این زیباترین...دلنشین ترین...آرام بخش ترین و امن ترین جواب سلام عمرم شد...

۱ نظر
زی زی

اول مهرهای هرسالم

‏در دنیای موازی در مدرسه ای در روستایی دور افتاده معلم مدرسه هستم. فردا روز اول مدرسه س و الان در مدرسه ای که هم معلمشم هم مدیرش هم بابای مدرسه، دارم تنها کلاس درس رو آب و جارو میکنم، گلدون شمعدونی رو میذارم لب پنجره و روی تخته می نویسم: الّذی علّم بالقلم

عصر که برگردم خونه باید مانتوی رضوانُ اتو بزنم، شب باید زودتر بخوابونمش، صبح یادم باشه موهاشو ببافم، یادم باشه بهش یادآوری کنم سر کلاس به من نگه مامان، یادم باشه... 

۰ نظر
زی زی

برگرد...زودتر برگرد

به امید خبرهای خوب گوشیمو روشن کردم و هر صفحه ای رو که ورق زدم دوستان مهدی شادمانی از رفتنش بی تابی می کردند. رفتن...رفتن بدون بازگشت...من این درد رو تجربه کردم. اما دردهای عمیق تری هم هست. رفتنی که امید به بازگشت توش باشه. زندگی با انتظار کشنده است...

۰ نظر
زی زی

نورا

نوشت اینم نی نی من...نورا خانم
و من پرت شدم به اینجا
چه خوب که زن خونت هستی، مامان شدی...اینا آرومم می کنه
۰ نظر
زی زی

دلتنگی

 

رَبَّنا و لا تُحَمِّلنا مالا طاقَةَ لَنا بِه

مثلا دلتنگی...

۰ نظر
زی زی

روز جهانی ایموجی

به جای 😘 همیشه می نویسم "می بوسمت"

این خیلی بهتره، نه؟ 

۰ نظر
زی زی

چه خوب که هستین:)

امروز بازدیدهای زی زی به 10000 رسید.
تو این 1077 روزی که از عمر زی زی میگذره نه من مخاطبینم رو می شناسم و نه مخاطبینم منو. مخاطبینی گاه ثابت که هر روز به اینجا سر میزنن و آروم و بی سر و صدا و بی نشون، زی زی رو میخونند و رد میشن. اینجا می نویسم که فراموش کنم و همیشه از خودم می پرسم برای چی خونده میشم؟ گاهی شاد گاهی خسته گاهی امیدوار گاهی پر از عشق گاهی دلتنگ... هرچه که هست اینکه اینجا اونقدرها هم تنها نیستم، شوق نوشتن رو در من بیشتر میکنه. اینجا هنوز نتونسته زی زی رو متقاعد کنه مثل دفتر روزنوشتش بیشتر و راحت تر از خودش بنویسه، اما همینقدر هم از مهموناش راضیه! 
۳ نظر
زی زی

قلبی محجوب

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم

از خودم خسته شدم، به دادم برس

۰ نظر
زی زی

من آن تو ام

دلم گم شدن تو حرم امام رضا رو میخواد 

- ببخشید حرم از کدوم طرفه؟ 

۱ نظر
زی زی