۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دخترم» ثبت شده است

برای دخترم

چشم هام بین رنگ ها دو دو میکرد. روی بعضی شون مکث می کردم و تصور می کردم طرح بافتم با این رنگ چجوری میشه؟ به خانم فروشنده گفتم چقدر رنگ... کار مارو سخت کردین حسابی. سرش شلوغ بود، ولی باحوصله و مهربون. خودشو انداخت وسط رویای من:

-چی میخوای ببافی؟

+پتو، پتوی نوزاد

لبخند نشست روی لبش و پرسید: دختره یا پسر؟

مکث کردم...به چشم های زیبای دختر فروشنده خیره شدم، دنیا در اون مغازه شلوغ و پر سر و صدا، لحظه ای ساکن شد، صداها محو شدن، نه چیزی می دیدم، نه چیزی می شنیدم، به تو فکر کردم، تو که رضوان چشم و دلمی... لبخند نشست روی لب هامو گفتم: دختر، معلومه که دختر... 

۰ نظر
زی زی

اول مهرهای هرسالم

‏در دنیای موازی در مدرسه ای در روستایی دور افتاده معلم مدرسه هستم. فردا روز اول مدرسه س و الان در مدرسه ای که هم معلمشم هم مدیرش هم بابای مدرسه، دارم تنها کلاس درس رو آب و جارو میکنم، گلدون شمعدونی رو میذارم لب پنجره و روی تخته می نویسم: الّذی علّم بالقلم

عصر که برگردم خونه باید مانتوی رضوانُ اتو بزنم، شب باید زودتر بخوابونمش، صبح یادم باشه موهاشو ببافم، یادم باشه بهش یادآوری کنم سر کلاس به من نگه مامان، یادم باشه... 

۰ نظر
زی زی

نورا

نوشت اینم نی نی من...نورا خانم
و من پرت شدم به اینجا
چه خوب که زن خونت هستی، مامان شدی...اینا آرومم می کنه
۰ نظر
زی زی

رضوان

+ مامان

- جانِ مامان

۰ نظر
زی زی