بعضی روزها تصمیم می گیرم مثل بقیه مردم شهر بیخیال باشم و انقد حرص نخورم. بیخیال کسایی که راه میرنُ آشغال می ریزن. بیخیال کسایی که از چراغ قرمز رد میشن، الکی بوق میزنن، تند میرن، سبقت می گیرن. بیخیال کسایی که اصول اسلامی رو رعایت نمی کنند. بیخیال کسایی که به گلای تو پارک رحم نمی کنند. بیخیال گربه هایی که دم ندارن! بیخیال مورچه هایی که زیر دست و پا له شدن! بیخیال سگ ماده لاغری که سینه هاش آویزون و لاغره! بیخیال مردی که ته مونده غذاهارو از تو آشغالی برداشت و خورد. بیخیال بچه های کار. بیخیالِ...بیخیال همه اینها بشمُ سرمُ بالا بگیرمُ فقط به آسمون نگاه کنم...آسمون...اما آسمونی هم دیده نمیشه!
+ قواعد زمینُ به هم زدیم